چرا آقایانِ کوچکتر از خودم؟
سلام دختر مجرد چهلسالهای هستم که بازززز در رابطه با پسری ۸ سال کوچیکتر از خودم گیر افتادم. مثل همیشه. نمیدونم چرا بخت و اقبالِ من اینه که یه آدمِ همسنِ مناسب ،اصلاً سراغم نمیاد. همسایه مون میگه منو جادو کردن!!.
خانم دکتر جادو حقیقت داره ؟
«علیکم السلام .اول سوالِ دومِ شما رو جواب میدهم. بله. جادو حقیقت دارد؛ اما جادویی که خودت خود را به اون گرفتار میکنی .
نَه الزاماً جادویی از بیرون و از دیدگاهِ خودآگاهی علتِ اینکه
رابطه با مرد کوچکتر از خودتان ،بهصورت تکراری وارد زندگی عاطفی شما میشوند این است که شما سالها ست با آیینه قهر هستید .تعجب کردید؟ با آیینه؟ بله چون آیینه نماد خودآگاهی است..
در این نوشته بر آنم تا ابتدا از رازِ خودِ آگاهی و ارتباط آن با آیینه بگویم و در ادامه به هر دو سوالِ شما در ارتباط با رابطه با مرد کوچکتر و حقیقتِ جادو از دیدگاه علمی خواهم پرداخت .
شاید این بیتِ مشهور مولانای جان را شنیده باشید که میفرمایند :
ساعتی میزان آنی ساعتی موزون این
بعد ازین میزان خود شو تا شوی موزون خویش
در جادهی پرفرازونشیب زندگی ،بسیاری از آدمیان یک عمر را در سراب گمگشتگی در زندگیِ دیگران سپری میکنند؛ آنها ،تمامِ عمر فکر و احساسات شان را صرفِ تماشای زندگیِ دیگران ،دخالت کردن در امور آنها، قضاوت کردن درباره ی آنها، حسادت ورزیدن به آنها و خلاصه درگیر دنیای دیگران سپری میکنند.
سرابی که هیچ انتهایی ندارد و وقتی پروردگارِ عشق سوتِ پایان را میکشد و ناچار به کوچ از این کره خاکی میشوند، آنها با جهنمی عظیم و البته خودساخته روبرو خواهند شد.
چراکه به نظر میرسد به محضِ فوت کردن متوجه خواهیم شد تمام آدمها و ماجراهایی که یک عمر برای کنترل کردن ،رقابت کردن یا به مالکیت درآوردن شان روزهایمان را گذراندیم اصلاً وجود نداشتهاند!
تابهحال عمیق اندیشیدهای که وقتِ کوچ از دنیا، با خودت چه چیزهایی را میبری و چه چیزهایی را اینجا میگذاری؟
به نظر میرسد تنها چیزی که پساز مرگ میتوان با خود به جهانی دیگر حمل کرد ،مرحله وجودی خودمان باشد؛ اینکه در میانِ همه هیاهوهای پوچِ آدمها و روزگار از خویشتنِ واقعیمان چه ساخته باشیم ؛ در واقع وقتِ کوچ ،مرحله واقعی وجودمان تنها دارایی ماست .
که قطعاً همسر و فرزند و همسایه و همکار در گور جا نمیشود .
یک شاه بیت بزرگ در این زمینه همواره محورِ تمرکزِ بنده بودهاست:
این نیست که هست مینماید بگذار
وان هست که نیست مینماید بطلب
این شاه بیت اشاره دارد به موضوعِ صحبت ما ؛اینکه در دو روزهی دنیا درگیر دنیای بیرون از خودت ره میسپاری یا به دنیای درونت سفر داری ؟
منظورِ شاعر از کلمه ی نیست، یعنی همه آنچه نمیتوانیم با خود به سرای دیگر ببریم ،آدمها، داراییها ،نقابهای شغلی و… همه از دیدگاهِ شاعر نیست هایی اند که هست مینمایند؛ درواقع اصلاً وجود ندارند.
اما ما آنها را همه هستی خود ساختهایم ؛نشان به این نشان که از تو میپرسم :«در هفته ی گذشته واقعاً چقدر از زمانِ روز و شبهایت را به فکر کردن دربارهی آدمها (همسر و فرزند و جاری!! و همکار)
گذراندهای و چقدر از آن را به اندیشیدن درباره ی واقعیتِ وجودِ خودت:« اینکه من واقعاً چه کسی هستم، چه ترسها ونقطه ضعفها و چه هیجاناتِ منفی مثلِ خشم ،حسد، غم، ترس هماکنون بر وجودِ من حکومت دارد، چطور میتوانم با این دشمنانِ درونی روبهرو شده، ناتوان شان کنم تا به رضایت درونی برسم؟»
واقعاً چقدر؟ اگر پاسخت این است که در طولِ هفته اصلاً وقت نکرده ام به چنین سؤالاتی بپردازم چون خیلی کار و دغدغه دارم، یعنی که در واقع پاسخِ تو این است :«بله .من هم در مسیرِ پرفرازونشیبِ زندگی، قسمتِ اصلی وقت و روزگارم را درگیر نیست هایی که هست مینمایند میکنم و از آنچه دیدنی نیست( مانند پروردگار و مانند درونِ خودم)، به راستی که غافلم.
هماکنون و از این گذر، میتوانیم به سادگی واردِ دنیای خودآگاهی و رازِ آیینه شویم .
خودآگاهی بهعبارتی ساده یعنی توانایی تمرکز بر افکار ، احساسات، تصویرهای ذهنی درونی و رفتارهای خود و سپس توانایی مدیریت کردن آنها در جهتی که شخص را به رضایت درونی برساند .بهوشیاری که معادل واژه خودآگاهی است ،بنابراین یعنی که شخصِ بهوشیار میتواند مدام از خودش بپرسد:
همین حالا دارم به چه چیزی فکر میکنم؟
و پساز اینکه فکرش را تماشا کرد با آگاهی و انتخاب، فکرهای سطح پایین را به فکرهایی برتر تبدیل میکند: مثلاً شخص غمگین، فکرش را که تماشا کرد متوجه میشود که چند دقیقه قبل داشته به اینکه« چقدر تنهایی من کُشنده و غیرقابلِتحمل است فکر میکرده.»
شخص خودآگاه پساز مچگیری فکر، میتواند فکرش را با قدرت انتخاب ،وارد سطح بالاتری کند .مثلاً:« با وجود اینکه تحمل تنهایی برایم آسان نیست، اما میدانم که تواناییهای واقعی انسانها در تنهایی فرصت بیشتری برای ظهور دارد .
پساز این با خود بودن( بهجای لفظ تنها بودن از با خود بودن استفاده میکنم) تا به درونِ خودم سفر کنم و ترسهای وجودی ام را به نقطه قوت تبدیل کنم.»
توجه داشتید که خودآگاهی هنر تماشای درون و در لحظه تغییر دادنِ آن در جهتِ مطلوب است.
البته در مثالی که رفت ،بر تماشا و تبدیل فکر تأکید داشتیم که خودآگاهی در سطوحِ پیشرفته ،هنرِ تماشای وجود و یکپارچه سازیِ عناصر آن با یکدیگر است ؛به هوشیاری یعنی آگاهی از هیجاناتِ( غم ،ترس ،شک ،حقارت، غرور ،سراسیمگی ،شادی، قدرت و…) و توانایی مدیریت آنها درجهتِ سلامتی روانی افزونتر و نیز آگاهی از تصاویرِ ذهنی، کلام و رفتار و سپس ایجادِ هماهنگی قدرتمند میان این اِلمانها .
درواقع شخصی خودآگاه رهبر ارکستر سمفونی وجود خود و رشد دادنِ دمبهدمِ خویشتن است ؛خودآگاه نیک میداند که تمرکز بر دنیای بیرون تکیه بر باد است و تمرکز و رشد دادن دنیای درون ،غوطهور شدن در اقیانوس آرامش و لذتی است که انتهایی ندارد و اما راز آیینه ….
از قدیم گفتهاند چشم دریچه روح آدمی است و چه زیباست این گفته آدمیانِ درگیر نیست ها ،حتی وقتی سراغِ مرجع آیینه میروند ،حتی وقتی به چشمان خود خیره میشوند، با خود میگویند :
«چه کنم تا چشمانم در نظر دیگران!!! زیباتر بهنظر برسند ؟«درحالیکه یک خودآگاه سالهاست که وجودش را با آیینه به دوستی و رفاقت رسانده است.»
فردی بهوشیار وقتی به آیینه مینگرد از چشمانش میپرسد:« رفیق !حالت چطوره ؟همین الان دوست داری برات چکار کنم ؟چه احساسی داری از زندگی این روزهامون؟ اوضاعت سخت شده به نظرت الان برای خودمون چهکار کنیم بهتره ؟رفیق! دلم میخواد حال و هوات همیشه حالوهوای آگاهی باشه .
بیا بازززز بههم قول بدیم تو شلوغی بیخودی دنیا ،همهاش با همدیگه شخصیت و شعور و وجودِ منو تماشا کنیم نه آدمها و ماجراها رو…»
دوستی عمیق با آیینه یعنی دوستی عمیق با حقیقتِ خود و گذر از دنیای بیرون.
نمیتوان از حضور در آیینه سخن گفت و مولانای جان را به یاد نیاورد :
آیینه ات دانی چرا غَماز نیست
زانکه زَنگار از رُخَش ممتاز نیست
اینکه آیینهی روح و جانت برق نمیزند و شفاف و روشن نیست برای این است که خاکش را پاک نکردهای؛ خاکش را پاک نکرده ای؛خاک، همان افکارِ بیهوده حسهای منفی، کلام تیره و هر آن چیزی است که وجودِ پاکیزه ی ما را خاکی و تیره مینماید ؛که وقتی آیینه مان را خاک گرفته باشد چطور میتواند آیینه که نورِ خورشید خرسندی را دریافت یا آن را بازتاب نماید ؟چگونه؟؟؟
تو گوهری نهفته در کاه گل گرفت
گر رُخ زِ گُل بشویی ای خوش لقا چه باشد (مولانا)
هماکنون که به ارتباطِ خودآگاهی و آیینه پی بردیم، بهسادگی هرچه تمام تر میتوانیم دو سءوالِ خانم مراجع، پیرامون اینکه چرا جنسِ مکملِ من همیشه چندین سال کوچکتر از من سراغم میآید و آیا جادو حقیقت دارد، پاسخ دهیم.
خودآگاهی قوانین بسیاری دارد که سالهاست در دورههای جامعِ خودآگاهی آنها را آموزش دادهام .
یکی از این قوانین از این قرار است:.
«هیچچیزی بیرون از تو نیست». همان موضوعِ عادت به تمرکز بر هستی ،نه بَر نیستی. زمانی که از من پرسیده میشود چرا مردانِ کمسنتر از من سراغم میآیند، درواقع سءوال غلط است! چرا؟ چون تمرکز سءوال بر نیستی است بهجای هستی. مگر ندانستیم که آدمیان و داراییها نیستی هایی اند که هستی به نظر میرسند ؟ اگر این بانو سؤالش را با بهوشیاری مطرح میکرد احتمالا میپرسید:« من چه کسی هستم که وجودم به آسیب دیدن از مردانِ یک دهه کوچکتر از خودم نیاز دارد؟»
پرسشهای ما سرنوشتمان را میسازند . به تفاوت دو جمله ی بالا اندیشه کنید :«چرا مردان ِکوچکتر از خودم وارد زندگیام میشوند؟ چرا وجودِ من به تجربه آسیب دیدن از مردانِ کوچکتر از خودم نیاز دارد ؟»
آشکار است که پرسشِ دوم ،تمرکزِ ما را به مشاهدهی ژرفترین بخشهای وجودمان ترغیب میکند؛ تماشا و تبدیلِ آگاهانه ی افکار ، احساسات تصاویر ذهنی ،کلام و رفتارهایمان …رویارویی با آیینه شاید راهگشای این بانو باشد .شاید آیینه در پاسخ به سءوالِ درستِ او بگوید :
«خودت هنوز سن ت را باور نداری و آن را انکار میکنی و مردان بسیار کوچکترازتو شاید میآیند تا یادت بیندازند که حقیقتِ سنِ خودت و موقعیت واقعی کنونی ات ازدر زندگی ات را بپذیر تا آدمهایی مناسب خودت وارد رابطهات بشوند» و شاید که آیینه رازهای مهمتری را نیز برایت آشکار کند.
بحران چهلسالگی و اما جادو…
آیا جادو حقیقت دارد؟ در این مجال به پاسخ مرتبط با علم روانشناسی میپردازیم .
البته :روانکاوی معتقد است همه انسانهایی که یک عمر درگیر« چرخههای تکراری» مثل ورشکستی های مداوم، طلاق های زودهنگامِ تکراری، طرد شدنهای مداوم از جانب معشوق و…. میشوند ،جادو شدهاند؛ اما جادویی که توسط ِذهن خودشان یا بهتر بگویم توسط طرحواره هایشان یک عمر به آنها تحمیل میشود.
به سادهترین شکلِ ممکن ،طرحوارهها دروغهای ریشهداری هستند که ما انسانها روزها، ماهها ،سالها و شاید یک عمر به خودمان میگوییم! اما چون این دروغها در عمقِ ضمیِر ناهشیارمان مخفی هستند هرگز بطورِ آشکار صدایشان را نمیشنویم .
مثلاً ممکن است خانمی چهلساله درگیر طرحواره تنها ماندن( طرد ) باشد و تمامِ عمر صدایی در وجودِ پنهانش تکرار میشود که:« تو آخرش تنها میمانی؛ مثل مادرت که بعد از پدرت تنها موند؛ سپس بهتره آدمهایی بهنظر آشنا بیان و بهتره واردِ رابطه هایی بشوی که فرضیه ی تنها موندنِ تو رو تأیید کنن؛ مثل رابطه با مرد کوچکتر از خودت که به احتمال زیاد تری تو رو تنها خواهند گذاشت.» و اما سخن آخر….
هر انسانی گویی پا به عرصه ی وجود میگذارد برای عبور کردن از چند ترس یا از چند نقطه ضعف اصلی:.
ترسهای بنیادین یکی از ما شاید «تنها ماندن» باشد ،یکی دیگر« ترس از شکست خوردن»، یکی «ترس کافی یا کامل نبودن »و…..
آنان که خودآگاهی را سرلوحه زندگیشان قرار دادهاند ،زندگی میکنند برایاینکه با این ترسها نمیرند. آنها نمیترسند از نگاه دیگران ؛چراکه نگاه دیگران حباب است و ریشه در نیستی دارد. حال آنکه تماشای باشهامت ترسهای درونیِ خویشتن، ریشه در قدرتمندتر کردنِ هستی مان دارد.
هماکنون انتخاب با من و توست هم ریشه! که در گذر از راههای پرفرازونشیب زندگی ،مانند اکثر آدمهای دنیا یک عمر به دنبالِ سرابِ نیستی ها باشیم و یا اینکه راهِ کم گذر را انتخاب کنیم ؛راهِ کم گذر اما خوش مقصدِ خودآگاهی را میگویم.