خانهای که در آن بزرگ شدهای، سرنوشت عشقی تو را رقم میزند.
تا کجا؟ تا وقتیکه از محتوای ضمیر ناخودآگاهت، آگاه نشوی و آن را تغییر ندهی. حتماً تو هم مثل اکثر آدما از پدر و مادرت خاطراتی داری که فکر میکنی کاش نداشتی. یا اصلاً مال زندگی تو نبودن. سادهترین خاطره زمانهای انتظار یک کودک است؛ وقتهایی که عشق اول من و تو (پدر یا مادرمان) قرار بود زود زود برگردد و طاقت کودکی ما را که در نظر نگرفت هیچ، قولهای بزرگسال بودن خودش را هم زیر پا گذاشت و نیامد که نیامد. کاش داستان به همین ماجرای ساده و یک آه کشیدن کودکانه ختم میشد؛ اما نمیشود.
در مباحث روانشناسی، نظریهای هست، بنام نظریه روانشناسی فردی، بنیانگذار نظریه، پزشکی است بنام آلفرد آدلر. او معتقد است هرکودکی از دوران کودکیاش؛ سه خاطرهی اولیه در ذهن خود ثبت میکند. همین سه خاطره اولیه طرح یا پیشنویسهایی میشوند برای روابط عاشقانهی آن کودک در بزرگسالی. بهتر است ابتدا به مفهوم دقیقتری از خاطره اولیه بپردازیم، بعد به شیوه اثرگذاری آن سه خاطره بر خاطرات اینجا و اکنون هر انسان.
خاطرهی یک کودک باید دارای ویژگیهای خاصی باشد تا بتوانیم آن را خاطره اساسی یا اولیه بنامیم. آن باید تأثیر زیادی بر ذهن کودک برجای گذاشته و خاطرهای قدرتمند تلقی شود؛ باید فرد یا افراد مهم زندگی کودک در آن خاطره حضور داشته باشد؛ باید خود شخص آنجا حاضر باشد؛ و نیز باید در کودکی هنگام تجربهی آن خاطره، حسهای مهم و قدرتمندی تجربه شده باشد. حالا یک خاطرهی اولیه داریم که از روی همین پنج ویژگی که برشمردم؛ میتوان بخش مهمی از شخصیت فرد را شناسایی کرد. شخصیتی که قابلیت درمانی دارد .
بیایید همین مثال ساده را تصور کنیم: کودکی که پنج سال دارد، پدرش به او قول داد که امروز زودتر از سرکار بیاید و او را به پارک مورد علاقهاش ببرد؛ اما پدر درگیر روزمرگی و تراکم اجتماعیاش شد، قول خود به کودکش را تماماً از یاد برده، ازقضا از همیشه هم دیرتر به منزل برمیگردد. وقتی کودک درنهایت آزردگی از پدر میپرسد که چرا دیر آمدی؟ پدر فراموشکار و البته گرفتار، با بیحوصلگی به کودک جواب سردی تحویل میدهد و تمام. برای پدر اینجا بازی تمام میشود، ولی برای کودک یک اتفاق مهم روانشناختی شکل میگیرد.
در این خاطرهی اولیه، هم کودک حضور دارد، هم مراقب اصلیاش (پدر)؛ که در این خاطره ماجرا با شدت بالایی ازنظر هیجانی برای کودک تجربه شده است؛ یعنی کودک بهشدت نسبت به خودش احساس ناچیز بودن و نسبت به پدر احساس خشم شدیدی را در خاطره ثبت کرده است. کودک در این خاطره اولیه به نتیجههای غلط ناخودآگاهی هم رسیده و این نتیجهها را در ذهنش بستهبندی و نگهداری میکند. مثلاً او میتواند به این نتیجه رسیده باشد که من کماهمیت و ناچیز هستم و افراد مهم زندگی من، همیشه مرا تنها خواهند گذاشت. به جمله اخیر در نظریه آلفرد آدلر طرح و در نظریه اریک برن پیشنویس میگویند.
آیا مثال مذکور به نظر شما مبالغهآمیز آمد؟ آیا با خود گفتید، چطور ممکن است که یک خاطره پیشپاافتاده به همین سادگی، بتواند باعث تنها ماندن یک کودک پس از بزرگسالیش بشود؟ من به شما میگویم که این مثال مبالغهآمیز نیست و واقعاً میتواند مهم و تأثیرگذار باشد. البته بهشرط آنکه آن خاطره واقعاً یک خاطره اولیه بوده باشد. توجه داشته باشید، خاطره منتظر ماندن کودک برای به پارک رفتن با پدر ممکن است که دقیقاً با یک سناریوی ثابت، برای دو کودک کاملاً همسان تکرار شود، ولی برای یکی از کودکان خاطره اولیه درست کند و برای دیگری نه… منظورم این است، دقیقاً یک خاطره میتواند برای کودکی بسیار بااهمیت ادراک و تجربه شود و برای کودکی دیگر ساده و گذرا، اما چرا؟ ماجرا به با خود آوردههای ژنتیکی کودک برمیگردد. هر نوزاد در بدو تولد با ژنها و مزاجهای خاصی به دنیا میآید که هر یک باردار خصیصههای روانشناختی ویژهای هستند. مثلاً مزاج صفرایی یا آتشیمزاجها، عموماً افرادی برونگرا خواهند بود، با احتمال هیجانی بودن یعنی پرحرفی پر واکنشی و بهطورکلی برونریزیهای شدید، اما مزاج سودایی برعکس شخصیت درونگرا، احتمالاً کم صحبت و حتی عبوس را در ژنهای شخص ذخیره میکنند.
ژن یا مزاج هر کودک یا همان با خود آوردههای روانشناختی، بر شیوه تجربه کردن و نوع ادراک کودک از محیط اطرافش اثر میگذارد. بدون شک یک شخصیت درونگرای شدید، دنیا را همانند شخصیتی کاملاً برونگرا درک و تجربه نمیکند. البته این موضوع خود مطلب جداگانه ایست که هوشمندی طبیعت، هر نوزاد را همراه با خصیصههای درونیش همواره در خانوادهای قرار میدهد یا چیدمان میکند که بیشترین هماهنگی را با درون طفل داشته باشد! باور کنید جدی میگویم، ژنهای روانشناختی یا همان ویژگیهای نهفته شده در مزاج هر نوزاد، به شیوهای بینهایت حیرتانگیز با پدر و مادری که طبیعت و به قولی سرنوشت برای طفل انتخاب کرده، تناسب دارد. تناسبی حیرتانگیز و فراسوی تصور. درست همانگونه که در سیستم بدن انسان چشم در کنار ابرو قرار میگیرد و این دو با همدیگر همکاری و همافزایی میکنند. هر طفل را نیز دست طبیعت، دقیقاً در مجاورت با پدر و مادری ویژه، به دنیا وارد میکند؛ اما چرا؟ به جهت همکاری و همافزایی…
هر پدر و مادری لازمترین و اساسیترین درسهای زندگیشان را بهواسطه حضور و خاطرههایی که از فرزند یا فرزندانشان تجربه میکنند، یاد میگیرند و این یادگیری در مورد برعکس، یعنی از کودک به پدر و مادر هم صدق میکند. در مورد مثال سادهای که از خاطره اولیه تنها ماندن یک کودک زدم، با این تعریف پدری که کودکش را تنها گذاشت، قطعاً در آینده از همین کودک تجربههای تلخی را بهصورت خاطره درک خواهد کرد تا یاد بگیرد بیتوجهی به عزیزان چه عواقب مهمی میتواند بجا بگذارد و کودک هم شاید که لازم دارد، در آینده بارها از سوی طرفهای عاطفی و عشقیاش تنها بماند؛ اما چرا؟ چون بهتدریج یاد بگیرد که خودش، نباید هرگز خویشتن را تنها بگذارد که اگر انسانی سرانجام این درس مهم را عمیقاً فرابگیرد (این من هستم که هرگز خودم را تنها نمیگذارم) آنوقت، اتفاق دیگری را وارد زندگی عاشقانهاش میکند. چه اتفاقی؟ اینکه دیگر هیچکس او را تنها نمیگذارد. بر این باورم که اگر شما خواننده محترم هیچ نوع آشنایی با دورهها و درسهای من نداشته باشید، پذیرش آنچه گفتم برایتان دشوار خواهد بود. البته اصراری در قبولاندن آنچه ذکر شد، ندارم و اعتقاد دارم، تعصب شدید در علم، همواره نشانه جهل است؛ اما ازآنجاکه موارد اشاره شده غالباً مبنای تئوریک دارند، خوب است لااقل بر آنها اندیشه کنید، شاید هم لازم باشد، نوشته را دوباره بخوانید.
هماکنون عنوان مقاله را دوباره ببینید، چرا عاشقم میشوند اما کمی که میگذرد، تنهایم میگذارند؟ من میگویم که اگر در سیکلهای تکراری، آدمهای عشقی زندگی تو میآیند و به شیوههای مختلف، رهایت کرده و میروند. تکراری نیست، هرگز تکراری نیست. من میگویم، تمام سناریوها و خاطراتی که در کودکیت تجربه کردهای، بارها و بارها در زندگی بزرگسالی و عشقیت تکرار خواهد شد، البته بهشرطی که خاطره اولیه باشد و به شرطی که در ذهن تو یک پیش تویش درست کرده باشند. من میگویم، روابط عشقی شما به شکل باورنکردنی، تحت تأثیر پیشنویسهای ذهنیتان شکل میگیرند و من با اطمینان میگویم که این پیشنویسها و در نتیجه روابط اینجا و اکنونی شما قابلیت تغییر دارند، ذهن ناخودآگاه را میتوان شناخت، تماشایش کرد، از آن آگاه شد و البته تغییرش داد. راستی چه میزان از اطلاعات ناهشیار را میتوان شناخت، تماشا کرده، به آن آگاه شد و البته تغییرش داد شما میدانید؟